فقط یک پلک با من باش ، نمی خوام از کسی کم شی...
سلام
این چند ماه که به دلیل امتحانات و مسافرت های پیاپی نتوانستم وبلاگم را به روز کنم ، دلم از خیلی چیزها سوخت! از وبلاگ هایی که به روز شد و نتوانستم بهشان سر بزنم ، از شعرهایی که چاپ شد اما نخواندم ، از کتاب هایی که در قفسه دست نخورده باقی ماندند و از خیلی چیزهای دیگر...
احساس می کنم این درس و مشغله های لعنتی دارند شاعرانگی ام را آرام آرام در خود فرو می برند، آنقدر که گاهی دلم برای خودم و شعرهایم تنگ می شود ، گاهی شعری به زبانم می آید اما میترسم اگر به قلم بیاید یک جای کار این جهان پرمشغله ی تو خالی ام بلنگد! یک ماه و نیم تمام فعالیت های ادبی ام را به تعلیق انداختم تا بلکه امتحانات به خیر و خوبی تمام شود ، اما کارنامه ام محلی شد برای جولان دادن اساتیدی که فقط دنبال فرصتی برای تخلیه عقده های فروخورده ی دوران دانشجوییشان بودند! خلاصه داستان ما شد مثل همان کلاغ معروف که حالا هم از درس ها یش مانده بود ، هم از ادبیات! بعد امتحانات هم آنقدر خسته بودم که ترجیح دادم فقط به مسافرت بروم
حالا که دو روز است ترم جدید شروع شده ، دارم به خیلی چیزها فکر می کنم ، به بازگشت دوباره به آغوش ادبیات عزیز ، به راه انداختن مجدد نشریه تلسکوپ ، به برگزاری منظم جلسات شعر دانشگاه و به خیلی چیزها ی دیگر...
این دو شعر شاید تسکینی باشد بر همه ی نبودن هایم که البته سعی می کنم فایل صوتی اش را در پست بعدی قرار دهم! تقدیم به همه ی مخاطبان دوست داشتنی ام...
به دوست داشتن چندتا زن هرزه
به عشق / بازی من با دو شخص در لحظه
که باز قصه بگویم که : «دوستت دارم»
که مطمئن بشوی که چقدر بیمارم
دوباره شعر بخوانم که عاشقم باشی
]و باز رو شده دست تو ، شاعر ناشی![
[] [] []
نه! این تمامی احساس از زبان من است
که بیت بیت غزل – مثنوی از آن من است
تمام نه! که بدون تو شعر می میرد
هوای شرجی این شهر بی تو می گیرد
که از شبی که نباشی تگرگ می ترسد
که از نفس زدن بی تو ، مرگ می ترسد
ادامه می دهمت باورت شود هستی
تو را بغل بکنم در خیال ، در مستی
ادامه می دهمت توی شعر غمگینم
]مرا ببخش اگر کل داستان اینم![
که منفجر بشود بغض لعنتی در من
]عمل نکرده تر از قول های تو ، مینم![
عبور می کنم از پیچ های این جاده
به سرنوشت بدی که تورا به «من» داده
دویده ام همه ی شهر را که برگردی
تویی که عشق؟ نه! نفرین؟ نه! معنی دردی!
اگرچه دیو نبودم که دلبرم باشی
کنار نه! که تو حتی برابرم باشی!
اگرچه زندگی ام مثل مرگ مرموز است
اگرچه تیره و تارم ، بگو بگو روز است!
بخند! حس بکنم که چقدر خوشبختم
میان حجم تر گریه های در تختم!
[] [] []
مرا ببخش اگر که هنوز بیمارم
مرا ببخش عزیزم که دوستت دارم
تمام محکمه های جهان از آن زن است
شکنجه بیشتر از این؟! که عشق سهم من است!
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA
باید از این تک بیت ها شعری بسازم
حتی اگر درکش برایت سخت باشد
این شعرها روزی به پایان می برندم
این بار می میرم ، خیالت تخت باشد!
من «آدم »خوبی برای تو نبودم
از شرم ، روی«سیب» های باغ سرخ است
یک آه نه! یک آه نه! یک آه هرگز!
هرچند چشمان من از این داغ سرخ است
یک کودک لوسم، مرا محکم بغل کن
باید برایم هر شب از رفتن بخوانی
معشوق من! این داستان منطق ندارد
حتی اگر ترکت کنم ، باید بمانی!
باید بمانی توی قلبی که لجوج است
احساس من از عشق چیزی کم ندارد
می خندم از می خندم از می خندم از درد!
باور کنی شاید! که این دل غم ندارد!
دست مرا گم کن میان بازوانت
بگذار تا قدری بخوابم روی دوشت
شاید که این تک بیت های آخرم بود
آویزه کن مصرع به مصرع را به گوشت


.jpg)
یک عمر به دنبال پزشکی بودم