مردی کنار پنجره
یک زن کنار پنجره مبهوت زل زده
سنجاق بته های سرش باز گل زده
دارم نگاه می کنم از دور چشم او
با قطره های اشک به تصویر پل زده
جاپای چکمه های ترک خورده ی غمش
تصویر مرگ بر دل گلهای شل زده
شادی به دستهای خودش ساز هم نداشت
وقتی جناب یأس به جایش دهل زده
لب وا نکرد زن که بگوید به کائنات
قندیل های عشق مرا خاک و خل زده
انگار مجری غزلم رو به روی سن
مهر سکوت بر لب اجرای رل زده
·
کم کم ولی شباهت زن با نگاه من
برهان خلف بر سر دانای کل زده
نه! زن نبود، درغزل من، خودت ببین!
« مردی» کنار پنجره مبهوت زل زده
یک عمر به دنبال پزشکی بودم