چهار پاره ی پنج پاره ی من!
پاره پاره های چهار پاره ام را باور کن،واژه ها هیچ وقت دروغ نمی گویند!
در خودم گیج می خورم هر شب
حس تلخی که باز تنهایم
مثل هر لحظه لحظه دیدن تو
مثل سنگی به زیر پاهایم↓
***
می خورم بر/ زمین مرا می خورد
توی یک استوای در بسته
توی یک قطب از زمین بیزار
مثل نصف النهار دل خسته
***
واژه ها هم به گریه افتادند
از صدای قدم زدن در باد
از صدای شکستن مردی
در تب و تاب ناکجا آباد
***
می روم از تمام هستی خود
سوی تکرار بی کسی در من
مثل یک اتفاق تکراری
کشف یک عشق زیر نورافکن
***
عقربک ها به سرفه افتادند
لحظه ها را ورق زدم با دست
شاید از شب به روز سر خوردم
شاید این آفتاب
هم مرده ست

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۸۷ ساعت 0:33 توسط کامران محمدی
|
یک عمر به دنبال پزشکی بودم